دین‌داری و معنویت(2)


 

نويسنده:میشل دیلن و پُل وینک
مترجم: مهدي عيوضي*




 

فعاليت پرشور در اواخر بزرگسالي
 

پس از مرور يافته‌هايي که بيانگر احتمال افزايش دين‌داري و معنويت در سنين بالا هستند، حال توجه خود را به نسبت دين با هدف فرد و فعاليت اجتماعي در کهن‌سالي معطوف مي‌کنيم. براي اين منظور، مبناقراردادن مفهومِ فعاليت پرشورِ (Vital Involvement) اريک اريکسون (Erikson, Erikson, and Kivnick, 1986) را سودمند يافتيم؛ چون اين
مفهومْ ارزيابي مثبت نقش دين‌داري را کنار گذاشته است و با تمرکز بر رضايتمندي از زندگي، نحوة توسعة زندگي هدفمند و مسئوليت‌پذيرانة اجتماعي را مطرح مي‌کند (Bellah et al., 1991: 273-7). اريکسون عملکرد موفقيت‌آميز در سنين بالا را چنين تعريف مي‌کند: توانايي در حفظ فعاليت پرشور در زندگي، علي‌رغم تمام سختي‌ها و صدمات متعددي که با کهن‌سالي توأم‌اند (مانند داغديدگي، بيماري و فعاليت‌هاي حرفه‌اي و اجتماعي کم). سرمايه‌گذاري از خود در فعاليت‌هاي هدفمند و غنابخش که
مشخصة بارز فعاليت پرشور است، مفهوم اعتماد کامل به جهان و به ديگر ابناي بشر
را به اثبات مي‌رساند. اين گرايش، متعاقباً باعث ايجاد مفهوم اعتماد اجتماعي، رابطة متقابل و خوش‌بيني در ميان نسل‌هاي جوان‌تري مي‌شود که شاهد اين گرايش بوده‌اند (Bellah et al. 1991; Erikson, 1964; Putnam, 2000). يکي از راه‌هاي برخورداري از فعاليت پرشور اشتغال به فعاليت‌هاي مراقبتي است که نشان از عدم توجه به خود در جهت رفاه آيندگان دارد (پديده‌اي که اريکسون آن را توليدکنندگي (Generativity) مي‌نامد). فرد مي‌تواند در فعاليت‌هاي روزمره و اوقات فراغتِ خود به نحوي اساسي و حياتي نقش داشته باشد که فعاليتش به طور مشخص توليدي هم نباشد اما به هرحال باعث مي‌شود انسا‌ن‌ها به زمان حال توجه کنند و «‌تمام و کمال» زندگي کنند (Bellah et al. 1991: 275).
يافتن پاسخ اين پرسش که آيا ارتباطي بين دين‌داري، معنويت و فعاليت پرشور در کهن‌سالي وجود دارد، به دلايل متعددي حائز اهميت است. در کلي‌ترين سطح، از نظر جامعة مسنِّ آمريکا، مردم بسيار علاقه‌مندند بدانند چه عواملي مشارکت اشخاص مسن را در روابط اجتماعي و امور جهان، و نيز اعتماد آنان را به اين روابط و جهاني که به نسل‌هاي بعد خواهند سپرد افزايش مي‌دهد. به بيان دقيق‌تر، افزايش روزافزون تعداد افراد مسن و سالم که از اجبار کار فارغ‌اند، منبع مولد بالقوه‌اي را تشکيل مي‌دهد که به رفاه افراد و جامعه، به‌مثابة يک کل، توجه دارند و از آن مراقبت مي‌کنند. از اين‌رو آگاهي از اينکه آيا دين‌داري يا معنويت، فعاليت افراد در جامعه و نقش‌هاي اجتماعي را افزايش مي‌دهد يا نه، در حوزة عمل از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است.
سومين دليل بررسي ارتباط بين دين‌داري، معنويت و فعاليت پرشور به بحث‌هاي فرهنگي جاري در خصوص گرايش به خودشيفتگي در جامعة آمريکا برمي‌گردد. بسياري از نويسندگان، خصوصاً از دهة 1960، اظهار داشته‌اند فردگراييِ خودپسندانه، تقيّدات گروهي مردم آمريکا و پاي‌بندي آنان به سنت‌هاي ديني و مدني را کم‌رنگ کرده‌است (به عنوان مثال، Bellah et al. 1985, 1991). از اين منظر، فردگراييِ مسئوليت‌پذيرِ اجتماعي از طريق فرد‌گرايي درماني و گويا ارائه مي‌شود (Rieff 1966) که فعاليت گروهي را به خوديِ‌خود به‌عنوان يک حسن و مزيت اجتماعي نمي‌بيند بلکه آن را تا جايي ارزشمند مي‌داند که برطرف‌کنندة نيازهاي گذراي خود باشد.
بلاّ (Bellah) و همکارانش (1985) در نقد فرد‌گرايي آمريکا، بر معنويت مبتني بر خود تأکيد مي‌کنند که از تعهدات اجتماعي، که اَشکال سنتي فعاليت‌هاي ديني موجب رشد و گسترش آنها مي‌شوند، مستقل است. اعتماد اجتماعي که طي نسل‌هاي متمادي به واسطة ارتباط مستحکم بين حضور در کليسا و شبکه‌هاي بين‌فردي و فعاليت‌هاي اجتماعي و گروهي حمايت مي‌شد (به عنوان مثال، Putnam 2000; Rossi 2001; Verba, Scholzrnan, and Brady 1995)، در حال حاضر به سبب معنويت فردي‌شده، تضعيف شده است. از اين‌رو، نگراني از اين است که اهتمام به توسعة علايق و فعاليت‌هايي که به زندگي معنا مي‌بخشد و همچنين طي روندي، هم به نفع فرد و هم به نفع عموم است روز به روز براي آمريکايي‌ها دشوارتر شود (به عنوان مثال، Bellah et al. 1985, 1991; Putnam 2000; Wuthnow 1998).

جدول 1/14. رابطة بين دين‌داري، معنويت و فعاليت‌پرشور در کهن‌سالي
       متغيرها                                      دين‌داري         معنويت
__________________________________________________
توليدکنندگي                                             
تعهدات ميان‌فردي                                       +                     
دورنماي اجتماعي وسيع                                                   +
وظايف دوران زندگي
اجتماعي / گروهي                                      +                 
خلاقه / شناختي                                                          +
خودشيفتگي                                                                                
_______________________________________________
تذکر: اين جدول نتيجة تحقيقات وينک و ديلن را که در مطبوعات منتشر شده است به اختصار بيان مي‌کند. + به لحاظ اهميت آماري ضريب بتاي يکسان‌شده‌اي را نشان مي‌دهد که نتيجه پس‌رفت در تجزيه و تحليل‌هايي است که ناظر بر جنسيت، طبقة اجتماعي و هم‌پوشاني بين دين‌داري و معنويت هستند. خصلت توليدکنندگي به‌وسيلة مقياس توليدکنندگي مجموعة Q کاليفرنيا اندازه‌گيري شد (Peterson and Klohnen, 1995 )؛ فعاليت در امور روزمره با استفاده از مقياس هارُل و کنتِر (Harlow and Cantor) (1996) ارزيابي شد؛ و خودشيفتگي به وسيلة مقياس خودشيفتگي سي. پي. آي اندازه‌گيري شد (Wink and Gough 1990 ).

ما در خصوص نمونة مطالعاتي مؤسسة توسعة انساني دريافتيم که دين‌داري و معنويت، هر دو، بر پاية مقياس توليدکنندگي مبتني بر مشاهده‌گري در کهن‌سالي، با امتيازات کسب‌شده رابطه دارند (Wink and Dillon in press). به عبارت ديگر احتمال بروز نگراني و دغدغه‌اي واقعي و عميق نسبت به رفاه نسل‌هاي بعد در هر دو گروهِ افراد بسيار دين‌دار و بسيار معنوي وجود دارد. ما همچنين دريافتيم که هم دين‌داري و هم معنويت با اشتغال به طيف گوناگوني از فعاليت‌هاي روزمره و اوقات فراغت از قبيل معاشرت با خانواده و دوستان يا انجام کارهاي هنري، صنايع دستي يا کارهاي چوبي،‌ همبستگي مثبتي دارد.
هرچند انجام فعاليت‌هاي توليدي و هدفمند در هر دو گروه افراد مذهبي و معنوي به چشم مي‌خورد، نحوة تأکيد آنان بر انجام دادن اعمال مختلف با يکديگر تفاوت دارد. همان‌گونه که به اختصار در جدول1/14 نشان داده شده است، به‌عنوان مثال افراد مذهبي نسبت به افراد معنوي ويژگي توليدکنندگي خود را بيشتر به شيوة گروهي با مراقبت و توجه به اعضاي خانواده و در کل از طريق روابط بين فردي ابراز مي‌کنند. اين گروه بيشتر تمايل دارند مشاهده‌گرانْ آنان را افرادي سخاوتمند، دلسوز، حامي ديگران و خونگرم توصيف کنند. همچنين مشخصه‌هاي کارهاي روزمرة ‌يک فرد بسيار مذهبي بيانگر اين است که او حجم بيشتري از اوقات فراغتش را صرف فعاليت‌هاي اجتماعي (مانند ديدار يا تفريح با اعضاي خانواده و دوستان) و خدمات اجتماعي که گروهي انجام مي‌شوند، مي‌کند (Wink and Dillon, in press; Dillon and Wink, in press).
در مقابل، افراد معنوي قابليت توليدکنندگي خود را بيشتر از طريق اشتغال به پروژه‌هاي سازنده و فعاليت‌هاي اجتماعي‌اي ابراز مي‌کنند که تأثيري وراي حيطة خانواده و دوستان به جا مي‌گذارد و تأثيرشان بيش از «خود آنان» دوام خواهد آورد (Kotre 1984). دغدغه‌هاي توليدي‌اي که با معنويت توأم‌اند، بيش از آنکه بر روابط بين فردي تأکيد داشته باشد بر دورنماي اجتماعي وسيعي دربارة شرايط زندگي بشر تأکيد مي‌کنند (Dillon and Wink, in press). در باب سرگرمي‌هاي روزانه، افراد بسيار معنوي بيشتر بر روي پروژه‌هاي سازنده و دانش‌افزا يا مهارت‌زا کار مي‌کنند تا به معاشرت با دوستان يا خانواده بپردازند. با وجود اين‌، کانون علاقه‌مندي متفاوت و بيشتر خودگستر که در افراد معنوي وجود داشت بيش از حد خودپسندانه نبود. در واقع ما هيچ ارتباطي بين معنويت و مقياس اعتبار يافتة خودشيفتگي نيافتيم (Wink and Dillon, in press). بنابراين، به نظر نمي‌رسد هنگامي که معنويت با اعمال نظام‌مند پيوند مي‌خورد (همان‌گونه که ويژگي مقياس‌هاي ماست) ويژگي‌هاي منفي‌اي در اين ميان وجود داشته باشد که موجب نگراني تحليل‌گران فرهنگي شود (‌به عنوان مثال، Bellah et, al. 1985).
تحليل‌هاي طولي نشان داد که مي‌توان ارتباط بين دين‌داري و فعاليت ‌پرشور در کهن‌سالي‌ (از جمله شرکت در فعاليت‌هاي خانوادگي، اجتماعي و منطقه‌اي) را با کمک مقياس‌هاي دين‌داريِ محاسبه‌شده در اوايل بزرگسالي و بعد از آن پيش‌بيني کرد. در مقابل، ارتباط قابل‌توجه بين معنويت و فعاليت پرشور را ــ که در کوشش‌هاي توليدي و سازندة روزانه که در کهن‌سالي به چشم مي‌خورد ــ تنها مي‌توان از اواخر ميان‌سالي (دهة پنجاه عمر) به بعد پيش‌بيني کرد. تمامي ارتباط‌هاي طولي بين دين‌داري، معنويت و مقياس‌هاي گوناگون ويژگي توليدکنندگي و فعاليت روزانه،
پس از در نظرگرفتن جنسيت و جايگاه اجتماعي شرکت‌کنندگان نيز حائز اهميت بود (Wink and Dillon, in press).
يافته‌هاي طوليِ مطالعة ما مؤيد تأثير درازمدت دين‌داريِ اوليه بر فعاليت گروهي و اجتماعي در کهن‌سالي هستند. اين يافته‌ها با يافته‌هاي مطالعات انجام‌شده بر روي مسئوليت‌پذيري اجتماعي ــ که از مقياس‌هاي مبتني بر گذشته و تعصب ديني در دوره‌هاي اوليه استفاده مي‌کنند ــ سازگارند (به عنوان مثال، Rossi, 2001). دليل اين مسئله که معنويت تنها از اواخر ميان‌سالي به بعد پيشگويِ مهمِ قابليت توليدکنندگي و فعاليت در امور روزمره به شمار مي‌رود اين است که، همان‌طور که پيش‌تر اشاره شد، در نمونة شرکت‌کنندگان در بررسي مؤسسة توسعة انساني، معنويت در وهلة اول يک پديدة پساميان‌سالي است. در مجموع، شواهد تحقيقات اين مؤسسه ثابت مي‌کند که هم دين‌داري و هم معنويت، با ايجاد ساز و کارِ حفظ فعاليت پرشور در زندگي، ضريب پيري موفقيت‌آميز را در افراد مسن‌تر (يعني والدين دورة افزايش زاد و ولد) افزايش مي‌دهد. بر اين اساس، اين يافته‌ها بيان مي‌دارند که پيرشدن نسل دورة پر زاد و ولد، که بيشتر به لحاظ معنوي هماهنگ هستند تا ديني، لزوماً خبر از افول اهميت تعهدات اجتماعي و گروهي آمريکايي‌ها نمي‌دهد.

دين به‌مثابة سپري در برابر ناملايمات دوران کهن‌سالي
 

اکنون به تأثير دين‌داري بر رضايتمندي از زندگي و قدرت آن در حمايت از افراد در گرفتاري‌ها مي‌پردازيم. هرچند مجموعة عظيمي از تحقيقات مستند در مورد تأثير مثبت دين‌داري بر سلامت ذهني يا رضايتمندي از زندگي وجود دارد (به عنوان مثال، Ellison and Levin, 1998; McCullough et al., 2000)، اما اينکه آيا اين تأثير در ميان همة افراد مسن وجود دارد يا محدود به افرادي است که بيماري يا بحران‌هاي شخصي ديگري را از سر گذرانده‌اند مسئله‌اي است که همچنان در هاله‌اي از ابهام قرار دارد. به عبارت ديگر، در نوشته‌هاي موجود اظهارنظري قطعي و يقيني در پاسخ به اين موضوع وجود ندارد که آيا دين خرسندي از زندگي را در هر دو صورت، يعني هم زماني که اوضاع خوب است و هم هنگامي که شرايط نامناسب است، تأمين مي‌کند و يا فقط در حالت دوم کارايي دارد؟
در خلال بررسي اين مسئله در ميان گروه نسبتاً سالم افراد مسن دريافتيم که دين‌داري به طور مستقيم بر روي رضايتمندي از زندگي در کهن‌سالي تأثير (مثبت يا منفي)‌ ندارد (Wink and Dillon, 2001). اين يافته ممکن است به اين دليل به دست آمده باشد که اکثر شرکت‌کنندگان از زندگي خود بسيار راضي و از سلامت جسمي نسبتاً خوبي برخوردار بودند، ‌لذا شايد تأثير حداکثري که در تحليل‌هاي آماري نشان داده مي‌شود نشان از رابطة مستقيم بين دين‌داري و رضايتمندي از زندگي باشد.
با وجود اين‌، بر اساس شواهد موجود، در زمان دشواري‌، دين‌داري تأثير مثبتي بر رضايتمندي از زندگي دارد. شواهد مؤسسة توسعة انساني نشان داد در ميان افرادي که از سلامت‌ جسمي پاييني برخوردار بودند، آن عده که دين‌دار بودند نسبت به عده‌اي که اعتقادي به دين نداشتند شادتر به نظر مي‌رسيدند و نسبت به وضعيت کنوني و آيندة خوش‌بين‌تر بودند.‌ علاوه بر اين، مي‌توان با بررسي وضعيت دين‌داري در اواخر ميان‌سالي (دهة پنجاه عمر) ــ حتي پس از نظارت و کنترل بر سلامت جسمي در ميان‌سالي ــ تأثير حمايتي دين‌داري در رضايتمندي از زندگي در کهن‌سالي را پيش‌بيني کرد. در مقابل در ميان افرادي که از وضعيت جسمي خوبي برخوردار بودند (که بيشتر افراد نمونة آزمايشي مؤسسة توسعة انساني را تشکيل مي‌دادند) دين‌دار بودن يا نبودن افراد هيچ تأثيري بر ميزان رضايتمندي آنان از زندگي نداشت. در واقع ميزان رضايتمندي هر دو گروهِ افراد سالم (دين‌دار و غيردين‌دار) از زندگي به اندازة گروهي بود که سلامتي جسمي پاييني داشتند اما مذهبي بودند.
در تحليل‌هاي اوليه، معنويت تأثير مستقيمي بر رضايتمندي از زندگي در کهن‌سالي نداشت و حتي تأثير حمايتي‌اي که در افراد دين‌دار با سطح سلامتي جسمي پايين مشاهده شده بود نيز در اين گروه وجود نداشت. با اين‌حال معنويتْ شرکت‌کنندگان در آزمايش مؤسسة توسعه انساني، به ويژه زنان، را در برابر فقدان کنترل و مهارت شخصي در مقابل بيماري‌هاي جسمي حمايت مي‌کرد. بنابراين هرچند معنويت لزوماً احساسات منفي را فرونمي‌کاهد،‌ اما با حفظ مفهوم توانايي و ارزش، در مواقع ناملايمات و مشکلات شخصي به فرد کمک مي‌کند.

نتيجه‌گيري
 

نقطة تمرکز اين مقاله بر دين‌داري و معنويت در نيمة دوم بزرگسالي در چرخة زندگي و ارتباط آنها با جنبه‌هاي متعدد کارکرد اجتماعي در سنين بالا بود. يافته‌هاي مطالعة مؤسسة توسعة‌ انساني مبتني بر تحقيق بر روي يک گروه از آمريکاييانِ متولد کاليفرنيا در دهة 1920 است و از اين‌رو چندان تعميم‌پذير نيست. در تحقيق‌هاي بعدي، بررسي اين نکته جالب توجه خواهد بود که آيا امکان دارد نتايجي با الگوهاي تقريباً مشابه در نمونه‌هاي متفاوت قومي‌، جغرافيايي و ديني، و همين‌طور براي گروه‌هاي سني متفاوت به دست بيايد. نکتة حائز اهميت ديگرِ اين تحقيق در توجه به اين مطلب است که چگونه مفهوم‌سازي‌هاي ديگري که در خصوص معنويت و دين‌داري وجود دارد با عملکرد اجتماعي روزانه ارتباط پيدا مي‌کنند.
با اين‌حال، شواهد مصاحبة طوليِ تحقيقِ «مؤسسة توسعة انساني» بر روي يک دسته افراد معين در طي يک دورة زماني طولاني که در آن چرخة زندگي و تغييرات فرهنگي با يکديگر تلاقي مي‌يابند، منبعي مهم براي درک رابطة بافتي بين دين و پيرشدن به‌دست مي‌دهد. نتايجي که ما به‌دست آورديم مؤيد اين نکتة اساسي جامعه‌شناختي است که دين در زندگي مردم يک مسئله است؛ به بيان دقيق‌تر،‌ اين واقعيت که دين‌داري و معنويت مردان و زنان از دهة پنجاه تا دهة هفتاد عمرشان افزايش مي‌يابد حاکي از اهميت دين در زندگي آمريکايي‌هاي مسن است. مطالعات پير‌ي‌شناختي (Gerontological) و طول عمر که به جايگاه دين در کهن‌سالي توجه چنداني نشان نمي‌دهند احتمالاً درک بخش قابل‌ملاحظه‌اي از زندگي افراد مسن را از دست مي‌دهند. دين، اعم از اشکال سنتي مشارکت مذهبي يا اعمال معنوي جديدتر و يا ترکيبي از هر دو، بُعد مهمي از اعمال روزانة بسياري از افراد مسن را تشکيل مي‌دهد.
کارکرد دين براي افراد مسن صرفاً معنا آفريني نيست و به خودي‌خود براي آنان معنادار نيست، بلکه همان‌گونه که بيان شد دين پلي مهم براي پيرشدن هدفمند ايجاد مي‌کند. دين‌داري و معنويت با خصلت توليدکنندگي و شرکت در فعاليت‌هاي روزمره توأم است که در نهايت، دورة کهن‌سالي را از يک دوران توأم با رخوت و سستي که آدمي با دست کشيدن از همة اهداف، پايان آن را انتظار مي‌کشد به فصلي پُر از فعاليت پرشور و حرارت در زندگي مبدل مي‌کند. يک عبارت قديمي در اين خصوص مي‌گويد: گرچه شکوفايي تابستان مي‌گذرد، اما زمستان زندگي لزوماً سخت و طاقت‌فرسا نيست[2] (مقايسه کنيد با: Weber, 1919/1946: 128). شرکت‌کنندگان در مطالعة‌مؤسسة توسعة انساني بخش اعظم قرن بيستم را ديده‌اند و درفضاي آن زيسته‌اند،‌ و بي‌واسطه دگرگوني‌هاي اقتصادي و فني آن را مشاهده کرده و ناظر وقايع تاريخي آن بوده‌اند (به‌عنوان مثال بحران بزرگ اقتصادي،‌ جنگ جهاني دوم، جنگ کره، جنگ ويتنام و فروپاشي ديوار برلين). ‌با اين‌ همه، در پايان قرن و نيز در دورة پاياني چرخة زندگي‌شان، دين همچنان بخش مهمي از زندگي بسياري از آنان را تشکيل مي‌دهد. از منظر فرايند عرفي‌شدن، اين يافته‌ها به خوديِ‌خود گواهي است بر قدرت دين که مي‌تواند در طول زندگي و تغييرات اجتماعي همچنان مهم باقي‌ بماند و به حيات خود ادامه ‌دهد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد دين‌شناسي
[2]. Summer's bloom passes but the winter of life is not necessarily harsh.
 

کتاب‌نامه
Atchley, Robert (1997), “Everyday Mysticism: Spiritual Development in Later Adulthood”, Journal of Adult Development 4: 123–34.
McFadden, Susan (1996), “Religion, Spirituality, and Aging”, In: J. Birren&W. Schaie, (eds.), Handbook of the Psychology of Aging (pp. 41–52), San Diego: Academic Press.
Becker, E. (1973), The Denial of Death, New York: Free Press.
Bellah, Robert N., Richard Madsen, William M. Sullivan, Ann Swidler, and Steven Tipton (1991), The Good Society, New York: Knopf.
Bellah, Robert N., Richard Madsen,William M. Sullivan, Ann Swidler, and Steven M. Tipton (1985), Habits of the Heart: Individualism and Commitment in American Life, New York: Harper & Row.
Bianchi, Eugene (1987), Aging as a Spiritual Journey, 2nd ed., New York: Crossroad.
Ellison, Christopher, and Jeffrey Levin (1998), “The Religion-Health Connection: Evidence, Theory, and Future Directions”, Health Education and Behavior, 25: 700–20.
Erikson, Erik H., Joan Erikson, and Helen Kivnick (1986), Vital Involvement in Old Age, New York: Norton.
Erikson, Erik H (1964), Insight and Responsibility, New York: Norton.
Fortner, B. V., and R. A. Neimeyer (1999) “Death Anxiety in Older Adults: A Quantitative Review”, Death Studies, 23: 387–411.
Fowler, James (1981), Stages of Faith, New York: Harper & Row.
Greeley, Andrew M., and Michael Hout (1988), “Musical Chairs: Patterns of Denominational Change in the United States, 1947–1986”, Sociology and Social Research,72: 75–86.
Hadaway, C. Kirk, Penny Long Marler, and Mark Chaves (1993), “What the Polls Don’t Show: A Closer Look at U. S. Church Attendance”, American Sociological Review,58: 741–52.
Holahan, Carole, and Robert Sears (1995), The Gifted Group in Later Maturity. Stanford, CA: Stanford University Press.
Hout, Michael, and Andrew Greeley (1987), “The Center Doesn’t Hold: Church Attendance in the United States 1940–1984”, American Sociological Review,52: 325–45.
Hout, Michael, and Andrew Greeley (1987), “The Center Doesn’t Hold: Church Attendance in the United States 1940–1984”, American Sociological Review,52: 325–45.
Jung, Carl, G. (1964), Man and His Symbols, New York: Laurel. Stokes, Kenneth (1990), “Faith Development in the Adult Life Cycle”, Journal of Religious Gerontology,
7:167-84.
Kotre, John (1984), Outliving the Self, New York: Norton.
Kramarow, E., H. Lentzer, R. Rooks, J. Weeks, and S. Saydah (1999), Health and Aging Chartbook: Health, United States, Hyattsville, MD: National Center for Health Statistics.
Marty, Martin E., and R. Scott Appleby (eds.) (1993), Fundamentalisms and the State: Remaking Polities, Economies, and Militance, Chicago: University of Chicago Press.
McCullough, Michael, William Hoyt, David Larson, Harold Koenig, and Carl Thoresen (2000) “Religious Involvement and Mortality: A Meta-Analytic Review.” Health Psychology 19: 211–22.
Putnam, Robert (2000), Bowling Alone, New York: Simon and Schuster.
Rieff, Philip (1966), The Triumph of the Therapeutic: Uses of Faith After Freud, New York: Harper.
Roof, Wade Clark (1999a) Spiritual Marketplace: Baby Boomers and the Remaking of American Religion, Princeton, NJ: Princeton University Press.
Rossi, Alice S. (ed.) (2001), Caring and Doing for Others: Social Responsibility in the Domains of Family, Work, and Community, Chicago: University of Chcago Press.
Sinnott, Jan (1994), “Development and Yearning: Cognitive Aspects of Spiritual Development”, Journal of Adult Development, 1: 91–9.
Tornstam, Lars (1999), “Late-Life Transcendence: A New Developmental Perspective on Aging”, In: L. Eugene Thomas and Susan Eisenhandler (eds.), Religion, Belief, and Spirituality in Late Life (pp. 178–202), New York: Springer.
Tornstam, Lars (1999), “Late-Life Transcendence: A New Developmental Perspective on Aging”, In: L. Eugene Thomas and Susan Eisenhandler (eds.), Religion, Belief, and Spirituality in Late Life (pp. 178–202), New York: Springer.
Verba, Sidney, Kay Schlozman and Henry Brady (1995), Voice and Equality: Civic Voluntarism in American Politics, Cambridge, MA: Harvard University Press.
Weber, Max (1919/1946), From MaxWeber: Essays in Sociology, Edited by H. H. Gerth and C. Wright Mills, New York: Oxford University Press.
Wink, Paul, and Michele Dillon (2001), “Religious Involvement and Health Outcomes in Late Adulthood” In Thomas Plante and Allen Sherman, eds., Faith and Health (pp. 75–106). New York: Guilford.
Wink, Paul, and Michele Dillon (2002), “Spiritual Development Across the Adult Life Course”, Journal of Adult Development, 9: 79–94.
Wink, Paul, and Michele Dillon (2002 In press), “Religiousness, Spirituality, and Psychosocial Functioning in Late Adulthood”, Psychology and Aging.
Wink, Paul, and Ravenna Helson (1997), “Practical and Transcendent Wisdom: Their Nature and Some Longitudinal Findings.” Journal of Adult Development,4: 1–15.
Wulff, David M (1997), Psychology of Religion: Classic and Contemporary, New York: Wiley.
Wuthnow, Robert (1988), The Restructuring of American Religion: Society and Faith Since WorldWarII, Princeton,NJ: Princeton University Press.
Wuthnow, Robert (1998), After Heaven: Spirituality in America Since the 1950s, Princeton,NJ: Princeton University Press.

منبع: www.urd.ac.ir